این مقاله در نظر دارد تجربه و عملکرد حرکات اسلامی یا احزاب و جریان‌های منتسب به اسلام‌گرایان در بحبوحه‌ی بهار عربی را ارزیابی کند. ادبیات اسلام‌گرایان سنی به گرمی تحول جدید در منطقه را پوشش دادند. این تحول با سرنگونی زین العابدین بن علی از تونس آغاز شد و سایر کشورهای عربی را با درجات متفاوت درنوردید و به سرنگونی چهار حاکم عرب و سه جنگ داخلی انجامید که برخی از آنها همچنان ادامه دارد. به دنبال آن موج‌‌های متضادی از مصر و یمن آغاز شد که با کمک پیچیدگی‌های موجود در منطقه از دوگانگی مصالح منطقه‌ای کشورهای بزرگ و کشورهای منطقه استفاده کرد. این داده‌ها و این شرایط ناگزیر باید بر نقشه‌ی جریان‌ها و نفوذ اسلام سیاسی و جایگاه اجتماعی سیاسی آن در سراسر منطقه‌ی عربی تأثیر بگذارد. اما در هنگام بهار عربی و پس از آن اسلام‌گرایان با چه تحولاتی روبرو شدند و چگونه با این دوره و مراحل بعدی آن کنار آمدند؟

اسلام‌گرایان و آغاز بهار عربی؛ انتظار و پذیرش

در ارزیابی عملکرد اسلام‌گرایان در بحبوحه‌ی بهار عربی چند دیدگاه وجود دارد؛ برخی بر این باورند که اسلام‌گرایان فرصت را غنیمت شمردند و با سوار شدن بر موج بهار عربی به قدرت راه یافتند.[3] در نتیجه آنان پیش از نیروی دولت عمیق و جریان‌های سکولار حامی نظامی و هم‌پیمان با نیروهای وفادار نظام قدیم اولین نشانه‌های ضد انقلاب محسوب می‌شوند. این دیدگاه ناشی از فرضیه‌هایی است که مواضع انتقادی درباره‌ی اسلام‌گرایان را شکل می‌دهد و در وهله اول آنان را اصلا انقلابی نمی‌داند[4]. بسیاری از ناظران موضع اخوان المسلمین در جریان تظاهرات بر ضد مبارک را به باد انتقاد می‌گیرند و بر این باورند که اخوان تا مدت‌ها و تا زمانی که از سرنگونی مبارک مطمئن نشده بودند‌[5] موضع خود را به طور واضح بیان نکردند. همچنان که موضع جنبش انقلابی نیز در برخی از کشورها سرد و منفی بود یا مواضع خصمانه و مشکوک داشتند چنان که در قبال حوادث بحرین شاهد بودیم[6]‌. 

دیدگاه دوم بر خلاف دیدگاه اول معتقد است بهار عربی که بسان حرکتی عمومی بر ضد ظلم و فساد آغاز شد، اسلام‌گرایان هم از ابتدا در آن مشارکت داشتند و جوانان همدل و فعال در این جریان‌ها حاضر بودند. اسلام‌گرایان به جنبش‌ انقلابی انگیزه دادند؛ حزب اصلاح و جوانان آن در یمن از مهم‌ترین نیروهای حامی انقلاب در یمن بودند که به سرنگونی حکومت علی عبد الله صالح[7] منجر شد. حزب اسلامی النهضه در تظاهرات‌های مسالمت‌آمیز که به سرنگونی بن علی در تونس منجر شد مشارکت داشت. اما سؤال اینجاست که آیا اسلام‌گرایان به عنوان عنصر فعال در بهار عربی شرکت داشتند یا این که بعدا به آن پیوستند و اولین کسانی بودند که از این حرکت بهره بردند؟

سیر رخدادها در بسیاری از کشورهای بهار عربی نشان می‌دهد که اسلام‌گرایان سرکوب گسترده‌ی رژیم‌های دیکتاتوری را به جان خریدند، در کنار جوانان جنبش انقلابی برای تغییر صف‌آرایی کردند. این رژیم‌ها که از حمایت غرب بهره ‌بردند، مسؤولیت مبارزه با تروریسم و اسلام‌گرایان متهم به تروریسم را برای ماندن در قدرت به کار گرفتند.[8] رژیم بن علی در تونس و رژیم مبارک همواره مقابله با اسلام سیاسی، اخوان و تروریسم را به منظور حفظ قدرت و پاسداری از منافع راهبردی با ایالات متحده آمریکا و حمایت آن از رژیم‌های دوست در منطقه و اتحاد برای مبارزه با به اصطلاح تروریسم بهانه می‌کردند.

آیا اسلام گرایان قربانی هستند یا باعث افول بهار عربی شده‌اند؟

پس از افول محسوس موج اعتراضات از سال 2011 و بروز هرج و مرج منطقه‌ای، به نظر می‌رسد اسلام‌گرایان در دام بزرگی افتادند و به نزاع‌هایی گرفتار شدند که آمادگی آن را نداشتند؛ بنابراین می‌توان گفت قربانی بهار عربی شدند. در صورتی که از یک سو به موفقیت جنبش اعتراضی اجتماعی کمک کرده‌ بودند و با توجه به توانایی بسیج مردم، پشتوانه‌ی اعتراضات بودند. از سوی دیگر در نتیجه‌ی موج مخالف، به شرایط بدتر از قبل بازگردانده شدند و در برخی کشورها مانند تونس و الجزایر و اردن قدرت انتخاباتی آنها کاهش یافت. در برخی از کشورها مانند سوریه و عراق و لیبی وارد جنگ‌های داخلی شدند که قدرت آنان را فرسوده کرد. از این رو بهار عربی اسلام‌گرایان را با چالش‌های زیادی روبرو کرد و بهار عربی نشان داد که بین شعارهایی که برخی از حرکت‌ها و احزاب اسلامی سر داده بودند و بین عمل شکاف بزرگی وجود دارد؛ شعارهایی مانند وحدت و مقاومت بر ضد اسرائیل وقتی در میدان واقعیت مورد محک قرار گرفت عمق تحولات را آشکار ساخت. 

در ادامه به چند نمونه از این تضادها اشاره خواهیم کرد:

اسلام‌گرایان و شعله‌ور شدن دوباره‌ی آتش فرقه‌گرایی:

اسلام‌گرایان در شعله‌ور شدن آتش فرقه‌گرایی که چند سال پیش از بهار عربی آغاز شده بود سهیم بودند؛ جنگ‌های فرقه‌ای که در عراق رخ داد اسلام‌گرایان سنی و شیعه به طور یکسان در آن دخیل بودند.[9] هر یک از طرف‌ها تحریکات فرقه‌ای خود را از مجرای رسانه‌های وفادارش انجام می‌داد و از طریق شبه‌نظامیان خود در صحنه اجرا می‌کرد. هر چند دهه‌ها پیش، بین جریان‌های اسلام سیاسی از هر دو فرقه، به ویژه پیرامون فلسطین و تقریب مذاهب هماهنگی و هم‌نوایی وجود داشت. حزب الله لبنان بیش از همه‌ی احزاب اسلامی به این دوگانگی دچار شد؛ این حزب ناچار شد به خاطر شرایط ائتلاف استراتژیک با نظام سوری و ولایت فقیه ایرانی، در کنار نظام حاکم بر سوریه و سپاه پاسداران وارد جنگ مسلحانه شود و از آغاز بحران سوریه در سرکوب معترضان مسالمت‌جو نقش داشته باشد و به نفع نظام سوریه بجنگد. از این رو صحنه‌ی جنگ رنگ و بوی مذهبی به خود گرفت و به جنگ بین مخالفان سنی سوری‌تبار از یک سو و نظام علوی حاکم بر سوریه و هم‌پیمانان شیعه‌ی آن از سوی دیگر تبدیل شد.

اسلام‌گرایان و مشکل مشارکت در حکومت: 

مشارکت سیاسی در حکومت بزرگ‌ترین مشکل و چالش در گذار به دموکراتیک محسوب می‌شود؛ اما در نظام‌های عربی به اصلاحات شکلی و گشایش اندک محدود شد.[10] اقتدارگرایی جدید در جهان عرب که به سمت پروژه‌ی وارثتی پیش رفت،[11] مهم‌ترین انگیزه‌ی قیام‌های مردم در سرنگونی برخی از حکام بود. اسلام‌گرایان در مصر و تونس و مراکش به طور موقتی توانستند از راه انتخابات سالم به قدرت راه یابند. اما تجربه نشان داد با توجه به بقای نهادهای دولت عمیق در این کشورها، اسلام‌گرایان قدرت چندانی برای حکومت‌داری ندارند و نمی‌توانند تغییری ایجاد کنند. آنان در حکومت‌ بر کشورهای بهار عربی با معضل حقیقی روبرو شدند؛ اخوان المسلمین در مصر نتوانست هم‌پیمانان انقلابی خود را به مشارکت در حکومت متقاعد سازد و این امر باعث شد در یک اقدام ضدانقلابی بر علیه محمد مرسی، خیلی سریع از قدرت حذف شود. اقدامی که به سرکردگی نظامیان و نیروهای سیاسی مخالف اخوان انجام گرفت. اما در مورد جنبش النهضه در تونس مسأله متفاوت بود؛ چون آنان پیشتر دیدگاه‌های خاصی برای مشارکت در حکومت داشتند[12] 

و دشواری انحصار قدرت در فضای بین‌المللی و منطقه‌ای را که به زیان اسلام‌گرایان بود درک می‌کردند. از سوی دیگر جامعه‌ی تونس پیشرفت قابل توجهی در سکولاریزاسیون داشت و اسلام‌گرایان از حمایت عمومی محدودی برخوردار بودند. این حزب توانست سایر احزاب انقلابی را به شرکت در یک دولت سه جانبه و تشکیل ائتلاف دولتی به رهبری جنبش النهضه متقاعد سازد و منصف مرزوقی رهبر سابق مخالفان تونس را به ریاست جمهوری انتخاب کند.[13]  اما خواسته‌ها و انتظارات بالای احزاب سیاسی و افکار عمومی تونس، دشواری حل مشکل اقتصادی و مدیریت دوره انتقالی، اسلام‌گرایان را در انتخابات بعدی به عقب‌نشینی وادار کرد و باعث شد برخی از شخصیت‌های قدیمی به قدرت بازگردند. اما در مراکش اسلام‌گرایان از فضای تحرکات موسوم به 20  ژوئن استفاده کردند و توانستند برای نخستین بار به قدرت راه یابند[14] و در سایه‌ی نظام پادشاهی با مرجعیت اسلام سنتی و قانون اساسی که اختیارات گسترده‌ای به حاکم می‌دهد ریاست جمهوری را به دست گرفتند. اما اسلام‌گرایان در مراکش با وجود عملکرد چشمگیر دولت در دوره‌ی بنکیران، تأثیر چندانی در بهبود مسائل حقوقی نداشتند. 

اسلام‌گرایان و شکست تغییر دموکراتیک: 

حامیان جریان‌های سکولار انقلابی، اسلام‌گرایان را متهم می‌کنند که فرصت را غنیمت شمردند و از ثمرات بهار عربی استفاده کردند و از جمله نیروهایی بودند که به دلیل نبود برنامه سیاسی و حکومتی و نداشتن اولویت دموکراتیک، از سکولارها شکست خوردند. بهار عربی همچنین برخی از رویکردهای رادیکالی را آشکار کرد که از فضای هرج و مرج در منطقه سود می‌برد.[15] شکست انتقال دموکراتیک و مشارکت برخی گروه‌های اسلام‌گرا در آن مسأله‌ی بحث‌برانگیزی است که در حال حاضر و در آینده ادامه دارد. تصوری وجود دارد که از فرضیه‌ی عدم امکان مشارکت اسلام‌گرایان در دموکراسی و این که چگونه دموکراسی نمی‌تواند بدون دموکرات‌ها برقرار شود نشأت می‌گیرد. اما این تصور با نگاه به هماهنگی و مشارکت اسلام سیاسی میانه‌رو در حوادث بهار عربی از واقعیت به دور است. زیرا بهار عربی امکان مشارکت را برای اسلام‌گرایان فراهم کرد و آنان را مجبور ساخت امتیازاتی بدهند و در پاره‌ای از موارد عقب‌نشینی کنند. آنان با وقایع نوپدید سیاسی در تونس و مراکش کنار آمدند و به فرایند دموکراتیک تن دادند و حتی شاخص‌های دموکراتیک در کشورهای تحت سلطه‌ی آنان بهبود یافت. 

اسلام‌گرایان و تحولات بهار عربی:

اسلام گرایان از همه‌ی اقشار با توجه به گستردگی و شتاب رخدادها و تغییراتی که در منطقه به وجود آمد، در طول بهار عربی و پس از آن بایست دستخوش دگرگونی‌های مهمی می‌شدند. در اکثر کشورهای بهار عربی، آنان نیروهای اصلی صحنه‌ی اعتراض بودند و در مرحله‌ی دوم به سرعت بر صحنه‌ی اعتراض تسلط یافتند که منجر به تغییر شیوه‌ی جنبش اعتراضی شد و به سمت هرج و مرج مسلحانه در آن رژیم‌ها حرکت کرد. رژیم‌هایی که قادر به پاسخگویی به خواسته‌های مسالمت‌آمیز نبودند و اعتراضات را با سرکوب بیشتر پاسخ می‌دادند. بخشی از اسلام‌گرایان در کشورهایی مانند یمن و سوریه به سمت اولویت‌هایی حرکت کردند که به انتقال دموکراتیک مرتبط نبود.

اخوان المسلمین در مصر مجموعه‌ای از اشتباهات استراتژیکی را مرتکب شد که منجر به انزوای آنان از عموم انقلابیون و کنار گذاشتن آنها توسط دولت عمیق شد. به این ترتیب، جنبش انقلابی با حمله به بزرگ‌ترین جناح نماینده خود در مصر، یعنی اخوان المسلمین، ضربه خورد.

در نتیجه، مطالبات مسالمت‌آمیز در لیبی، سوریه و یمن به هرج و مرج و صحنه‌ی درگیری مسلحانه تبدیل شد که بعدها به جنگ داخلی انجامید. جناح‌های مسلح، که بخش بزرگی از آنها در کشورهایی چون سوریه، لیبی و یمن وابسته به اسلام‌گرایان هستند، در شکل‌دهی درگیری داخلی نقش داشتند، زیرا آنها بزرگ‌ترین بازیگران میدان بودند.  

حوثی‌های وابسته به تشیع انقلابی، پس از انقلاب مسالمت‌آمیز یمن، به سرعت به متحدان رئیس جمهور مخلوع علی عبدالله صالح پیوستند. حزب اخوانی اصلاح و متحد سابق حکومت علی عبدالله صالح نیز همین روش را در پیش گرفتند. عربستان سعودی نیز به نوبه‌ی خود در تلاش برای تضعیف جناح اخوانی با نادیده گرفتن قدرت فزاینده‌ی اسلامگرایان حوثی، از رژیم علی عبدالله صالح حمایت کرد. اما به دنبال کودتای نظامی حوثی‌ها و سقوط پایتخت یمن، خطر ایران از سمت یمن را با هم‌دستی حزبی که یکی از متحدان سابق آن بود به سعودی‌ها گوشزد کرد.

آیا بهار عربی شکست اسلام‌گرایان را آشکار کرد؟

ائتلاف‌های سیاسی و نظامی متزلزل و مخفیانه دخالت برخی از جریان‌های اسلامی در ناکارآمدی نهادهای دموکراتیک پس از بهار عربی را نشان داد. همچنین روند حوادث نشان داد که این ائتلاف‌ها بازیچه‌ی دست رژیم‌های سیاسی و قدرت‌های منطقه‌ای هستند که در کمین آنها نشسته‌اند و از جمله ابزارهایی تداوم هرج و مرج محسوب می‌شوند. بنابراین می‌توان گفت که یک بهار عربی در مقابل یک پاییز اسلامی وجود دارد.[16]

بهار عربی با توجه به تغییرات ژئوپلیتیک، بخشی از آزمون‌های پیش روی اسلام‌گرایان را آشکار کرد و منجر به تغییراتی شد که بر اسلام‌گرایان و جهت‌گیری‌های اسلام سیاسی تأثیر گذاشت. تغییراتی که نتایج آتی بر آن بنا خواهد شد و از مهمترین آنها می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

بحران هویت اسلام‌گرایان

بهار عربی و انقلاب‌هایی که در کشورهای هدف به وقوع پیوست، منجر به تغییر در گفتمان اسلام‌گرایان و نگرش آنها نسبت به دموکراسی شد. بخش بزرگی از جریان سلفی که قبلاً مفهوم دموکراسی و حزب‌گرایی را رد می‌کردند، گفتمان خود را با آن تطبیق دادند.[17]

الزامات سیاسی و فشار واقعیت این بحران هویت را بر آنها تحمیل کرد. آنها اکنون اختیار دارند که به جریانات مدنی که خواستار مشارکت سیاسی دیگران هستند بپیوندند یا بینش آرمانی و تمامیت‌خواه و ایدئولوژی محافظه‌کارانه و رادیکال خود را تحمیل کنند. 

اظهارات غنوشی در مورد جدایی دعوت از سیاست و جدال احزاب اسلامی در الجزایر و مراکش بر سر سیاست و دعوت[18]، منجر به افزایش آگاهی از خطر سکولاریزاسیون تدریجی در گفتمان اسلام‌گرایان در کشورهایی شد که اسلام گرایان توانستند در آنها مشارکت داشته باشند. افزون بر این تاثیر این جریان‌ها از الگوی سکولار ترکیه را نباید نادیده گرفت؛ امری که باعث شد اسلام‌گرایان در خصوص هویت اسلامی و دینی خود در بحران شدیدی قرار گیرند. 

کسانی که نسبت به تحولات اسلام سیاسی در این کشورها بدبین بودند معتقدند که این تنها یک تاکتیک موقتی است و گفتمان افراطی و بنیادگرا در صورتی که شرایط بین‌المللی و محلی اجازه دهد به زودی به دوران ما قبل خود باز می‌گردند.[19] 

تحولات استراتژیک در منطقه و موضع اسلام‌گرایان در قبال آن

بهار عربی و درگیری‌های منطقه، تعدد و شکاف عمیق اسلام‌گرایان را با توجه به زمینه‌های ایدئولوژیک و فرقه‌ای آنان آشکار کرد. بهار عربی تابلویی بود که تمام سایه‌ها و رنگ‌های اسلام سیاسی را آشکار کرد به طوری که حداقل چهار محور درگیری در آن وجود داشت و نشان داد که هر محوری جهت‌گیری دینی حامی خود را دارد که از تزها و مواضع سیاسی آن دفاع می‌کند و به آنها مشروعیت دینی می‌بخشد.

بهار عربی و موج متضاد آن به مجموعه‌ای از صف‌بندی‌های بین‌المللی و منطقه‌ای تبدیل شد و هر یک از جریان‌های دینی اسلامی با یکی از این محورها بیعت یا همسویی داشتند: محور ایرانی-سوری منسجم‌ترین محوری بود که تمام جریان‌های اسلامی جنبش شیعی حول آن می‌چرخید. این محور مناقشات فرعی را نادیده گرفت و حول یک پروژه‌ی فرقه‌ای با رنگ شیعی صف‌آرایی کرد[20]. جنگ داخلی عراق در سال 2006 و چالش مبارزه با داعش در این کشور، عامل محرکی برای تجمع همه جریان‌های شیعی منطقه، پیرامون طرح بسیج مردمی و ولایت فقیه ایران بود. 

محور دوم را جریان‌های اسلام سیاسی موسوم به اسلام اعتدالی و جریان‌های نزدیک به اخوان‌المسلمین نمایندگی می‌کردند؛ این جریان از تجربه‌ی اسلام سیاسی در ترکیه دفاع می‌کرد و آن را الگوی پیشگامی می‌دانست که بر محور توسعه از راه شریعت و تفسیر مفاهیم شریعت با توجه به تغییرات و شرایط نوظهور حرکت می‌کرد. این جریان از حمایت از ترکیه‌ی اردوغان برخوردار بود. سومین محور، اسلام سلفی بود که از سلفی‌گری محافظه‌کار تغییر شکل داده و به طور خاص با تشکیلات مذهبی در عربستان سعودی مرتبط بود. زیرا اسلام سیاسی به روش اخوان و خطر ایران را بزرگ‌ترین چالش برای امنیت منطقه می‌دانست. جریان چهارم، رادیکالیسم سلفی است که به نوبه‌ی خود به رویکرد القاعده‌ و جریان داعشی تقسیم می‌شود و این جریان با بقیه‌ی جریان‌ها دشمنی می‌کند و به صورت میدانی با آنها می‌جنگد و دستاوردهای بهار عربی را به طور کلی رد می‌کند. در کل ملاحظه می‌شود که هر چهار جریان وارد یک درگیری مسلحانه شدند که یمن و سوریه آزمایشگاه فعلی آنها است.

تردید اسلام گرایان بین مشارکت، تسخیر و تروریسم

تغییرات استراتژیک کنونی در منطقه باعث شد اسلامگرایان در فعالیت سیاسی سردرگم شوند. سرنگونی حاکمیت اخوان المسلمین در مصر، پایان دادن به مشارکت آنها در حوزه‌ی عمومی در دولت سیسی و تروریست خواندن جنبش اخوان توسط عربستان سعودی، امارات و مصر، باعث شد جریان افراطی موسوم به جهادی فعالیت‌های خود را گسترش دهد و معمولا به شکست و بیهودگی مشارکت سیاسی و این که رژیم‌های فعلی وفادار به ایالات متحده تنها زبان سلاح را می‌فهمند استدلال می‌کردند. سرکوب اسلام‌گرایان میانه‌رو به افزایش افراط‌گرایی و جنبش‌های تروریستی در منطقه کمک کرد؛ زیرا داعش در منطقه‌ای گسترش یافته است که در آن جنبش‌های اسلام‌گرای سنی میانه‌رو از بین رفته‌اند.

وضعیت سوریه نشان داد که چگونه اسلام سیاسی به یک جنبش مسلحانه و سازمان‌یافته تبدیل می‌شود و نیروهای ارتش آزاد با ماهیت ملی و سکولار در برابر آن ناپدید می‌شوند. جریان‌های مخالف اسلام سیاسی نیز از این حقایق به عنوان شاهدی استفاده می‌کنند تا نشان دهند که پدیده‌ی خشونت و تروریسم با رشد و اعتلای اسلام سیاسی همراه است.[21] اما مقایسه بین حالات مختلف این فرضیه را تقویت می‌کند که خشونت سیاسی و خشونت دولتی در رشد گرایش‌های رادیکال در اسلام سیاسی نقش ایفا می‌کند. ظهور داعش در عراق و سوریه نتیجه‌ی برخورد نادرست با میانه‌روها است. جنبش‌های اسلام سیاسی که سرکوب و افول آنها منجر به ظهور بدیل خشن‌تر وافراطی‌تری شد، خلأ ناشی از سرکوب حکومت و واکنش در برابر جنش مسالمت‌آمیز را پر کرد.

چکیده

از سال 2011، برخی از کشورهای عربی شاهد تظاهرات مسالمت‌آمیز بودند که رسانه‌های غربی با خوش‌بینی، آن را بهار عربی نامیدند و وقوع این اعتراضات و خیزش‌های مردمی فرصتی برای جنبش‌های اسلامی فراهم کرد. اما این واقعیت جدید در مراحل اولیه و تا سال 2013 برای جریان‌های اسلامی هم فرصت بود و هم سردرگمی. فرصت به این خاطر که آنها در فعالیت‌های اعتراضی و درگیری مسالمت‌آمیز و گاه مسلحانه برای سرنگونی برخی رژیم‌ها مانند لیبی شرکت ‌کردند. اما بزرگ‌ترین آزمون برای آنها مرحله‌ی ایجاد نهادهای سیاسی پس از انقلاب بود که این مرحله امتحان دشواری برای بسیاری از حرکت‌های اسلامی بود و در کل در ارائه‌ی الگو و حکومت‌داری و ایجاد ثبات و برابری و فراهم کردن آزادی و توسعه ناکام ماندند. اینها شعارهایی بود که بسیاری از جریان‌های اسلامی تحت تأثیر الگوهای اسلامی همسایه به ویژه ایران و ترکیه سر می‌دادند. اما جریان‌های ضدانقلاب، افزایش خصومت رژیم‌های سیاسی عربی با جنبش‌های اسلام سیاسی و افزایش قطبی‌بندی فرقه‌ای، به پیچیده‌تر شدن اوضاع اسلام سیاسی کمک کرد و راه را برای اسلام رادیکال باز کرد تا در مورد ناکارآمدی راه‌حل‌های مسالمت‌آمیز و اثربخشی راه‌های مسلحانه بیشتر تبلیغ کند. اگرچه نتیجه‌گیری برای اثبات افول یا صعود اسلام سیاسی بسیار زود است، اما شاخص‌های ریزش انتخاباتی در بسیاری از کشورها مانند اردن و الجزایر، ممکن است کفه‌ی افول تدریجی اسلام‌گرایان را سنگین‌تر کند. بهار عربی آزمونی سخت برای این جنبش‌ها بود که نه توانستند برنامه‌ی خود را به پیش ببرند و نه حکومت دموکراتیک را نهادینه کنند. به استثنای تونس که به نوبه‌ی خود شاهد یک تغییر عمده در عمل و گفتمان جنبش النهضه بود و آن را در آستانه‌ی خروج از ردیف جنبش اسلام سنتی قرار داد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1] نشر المقال بمجلة ذوات العدد ٤١

[2] باحث جزائري في العلوم السياسية

[3] من بين الكتابات التي ترجمت الى العربية، والتي تعكس هذه الرؤية، حول التأثير السلبي للإسلاميين، كتاب برادلي، والذي ترجم عام 2013، انظر: جون آر برادلي، ما بعد الربيع العربي: كيف اختطف الإسلاميون ثورات الشرق الأوسط، ترجمة: شيماء عبد الحكيم طه (القاهرة: كلمات عربية للترجمة والنشر، 2013).

[4] انتقد الكثير من المتابعين خصوصا من اليسار العلماني، مواقف الإسلاميين من الثورة، وموقفهم السلبي من الثورات عموما، واتخاذهم موقف المتفرج، الذي ينتظر اين تميل الكفة. فمن الذين تتبعوا حراك الإخوان وسلوكهم السياسي المتقلب، الباحث حسام تمام رحمه الله، انظر: همام سرحان، “حسام تمام: ‘الإخوان يمدون يدا للحوار ويرفعون راية العصيان باليد الأخرى، ’” موقع سويس انفو، SWI Swissinfo.ch, accessed July 26, 2017,

[5]المرجع نفسه.

[6] Toby Matthiesen, Sectarian Gulf: Bahrain, Saudi Arabia, and the Arab Spring That Wasn’t (Stanford, California: Stanford Briefs, an imprint of Stanford University Press, 2013).

[7] حول مجريات الحراك المتعلق بالربيع العربي، انظر:

Vincent Durac, “Yemen’s Arab Spring–Democratic Opening or Regime Maintenance?,” Mediterranean Politics 17, no. 2 (2012): 161–178; Thomas Juneau, “Yemen and the Arab Spring: Elite Struggles, State Collapse and Regional Security,” Orbis 57, no. 3 (2013): 408–423.

[8] من الأطروحات القوية، التي تفسر فشل الانتقال الديمقراطي، وبقاء التسلطية في العالم العربي، توظيف الأنظمة للإرهاب والامن، انظر:

Burhan Ghalioun and Philip J. Costopoulos, “The Persistence of Arab Authoritarianism,” Journal of Democracy 15, no. 4 (2004): 126–132.

[9] حدثت هذه الحرب الطائفية، تحت حكم حزب الدعوة العراقي، وهو حزب إسلامي شيعي اسسه باقر الصدر، وبمشاركة أحزاب إسلامية أخرى شيعية، مثل حزب الثورة الإسلامية الذي أسسه باقر حكيم، الذي تم اغتياله بعد رجوعه إلى العراق، والحزب الإسلامي العراقي الحليف السني في هذه الحكومة. وميليشيات موالية لهذه الأحزاب وموالية لأحزاب وتيارات أخرى، خصوصا تنظيم القاعدة في بلاد العراق في تلك الفترة.

[10] Ghalioun and Costopoulos, “The Persistence of Arab Authoritarianism.”, Op.cit.

--------------

نشر این مقاله در اصلاحوب به منزلەی تأیید همەی محتوای آن و دیدگاه مختار آن نیست.